2011/09/16

آرزو دارم

آقا من رفاه آنچنانی نمی خوام. دانشگاه درست حسابی هم بخوره تو سرم! مسئله ی کار و مسکن و ازدواج هم سرم رو بخوره! اهل عیاشی هم نیستم که بخوام پارتی برم و دنبال روابط فلان باشم!
ولی جوونم، بابا جان شادی می خوام! اون وضع سینمامونه که اگه فیلمش هم خوب باشه، حتماً موضوعش چیزیه که حالت گرفته میشه بعدش! اونم وضع پارکمونه که به هزار دلیلِ بی دلیل، گشتِ فلان بهت گیر میده! ولش کن اصن اینا رو، تلویزیون! آقا 8 تا کانال داریم دیگه، هیچکدومش قابل نگاه کردن نیس، ماهواره هم که بذاری میان فلانش(ت) میکنن! اینترنت هم که نگم بهتره
تنها راهی که برات میمونه اینه که بری معتاد شی دیگه! دروغ میگم ، بگو دروغ میگی
از خواسته هام از این حکومت همینقدر بگم که دلم می خواد- بدون ترس از اینکه سر از اوین و هزار ناکجا آباد دربیارم- توی یک شادی ساده مثل پرواز فانوس آرزوها شرکت کنم!
پ.ن: دیروز این برنامه توی بام تهران بود و من از ترس بگیر بگیر نرفتم، فانوسم رو از پنجره ی اتاقم فرستادم

مرتبط 

2011/09/14

باز هم خرید مدرسه

برای مامانایی که این روزا حسابی درگیر خرید مدرسه هستن! 
من تجربه ی زیادی ندارم، ولی به هر صورت منم شاگرد بودم، چند سال هم هست که معلمم! همین یه ذره رو می خوام باهاتون درمیون بذارم در مورد خرید مدرسه! ممنون میشم اگه توجه کنین.


مداد نوکی (اتود) نخرین:
اگه دست خط بچه ها براتون مهمه لطفاً مداد نوکی نخرین براشون! حدالامکان از مداد معمولی استفاده کنن، به خصوص بچه های کلاس اولی و دومی که وقتی اتودشون خراب میشه و بازش میکنن اصلاً از سیستمش سر در نمیارن، یا قطعاتش رو گم میکنن! اگه بچه ها خیلی اصرار کردن اتود 0.9 یا 1 بخرین نه اتود 0.5 که واقعاً خط رو افتضاح میکنه! لطفاً توجه هم بکنین که سیستمش تا جایی که ممکنه ساده باشه!

کیف های چرخ دار بخرین:
به خصوص برای بچه هایی که تا ساعت 3-4 مدرسه ان و کلاس فوق العاده دارن و تعداد کتاب های توی کیفشون زیاده! 
 پارسال یکی از مادرا برای بچه اش از همین کیفای چرخ دار خریده بود-بماند که کیف دو برابر قد خود بچه بود- ولی میدیدم آخر ساعت بچه باز کیف رو میندازه روی دوشش میره! گفتم شاید بلد نیست از چرخش استفاده کنه، اومدم بهش بگم، گفت آخه مامانم گفته چرخش کثیف میشه میکشی زمین، بعد میاری تو خونه!!!! خوب مادر محترم، یکم سلیقه به خرج بده جلوی در خونه یه پارچه بذار و یاد بچه بده وقتی از در می خواد بیاد تو، چرخای کیفش رو تمیز کنه! :دی

کلیِر شیت کوچک بخرین:
والا زمان ما که از اینا اصلاً نبود و برگه هامون رو تا میکردیم میذاشتیم لای کتابامون که گم نشه یا کثیف نشه! اگرم می خواستیم تا نشه، یا میذاشتیم لای یه کتاب بزرگتر یا بالاخره یه راه دیگه واسش پیدا میکردیم! ولی الان مد شده، بچه ها یکی یه دونه از این کلیر شیتا تو کیفشونه ، اونم صد برگه و بزرگ که نصف حجم کیفشون رو گرفته، بعدم تا یه برگه بهشون میدی یه ساعت اینو در میارن، جا واسه برگه پیدا کنن و جا سازیش میکنن! خب اولاً کلیر شیت به اون بزرگی رو بچه می خواد چی کار؟؟؟ ثانیاً تو کیفش چی کار میکنه؟؟؟ کلی کیف رو سنگین میکنه خب!!! بهشون یاد بدین برگه رو چه جوری سالم برسونن خونه و بعد بذارن تو کلیر شیت!

جامدادی:
تو رو خدا، تو رو جون هر کی دوست دارین، تو رو به پیر به پیغمبر... جامدادی فلزی نخریـــــــــــــــن!!!! سنگینیش و جا نداشتن و انعطاف نداشتنش یه طرف (مداد بلند یا خط کش بلند یا تراش قلمبه رو نمیتونی بذاری توش) ، شما که سر کلاس نیستین ببینین وقتی این جامدادیا میافته زمین چی میشه، تا چند دقیقه کلاس میره رو هوا!
به خدا جامدادی های زیپی هم بهتره هم طرح هاش قشنگتره!

ظرف خوراک:
لطفاً یه ظرف خوراک با کیفیت خوب بخرین! اگه الان خرج این مورد بکنین خیلی بهتره تا یهو یه روز بچه با گریه بیاد و بگه در ظرفش باز شده و کل ماستش(مثلاً) ریخته رو وسایل و کیفش...

کیف بهداشت:
بعضی مدارس خودشون این رو آماده میدن به بچه ها، ولی به هر صورت لازمه که یه کیف کوچک و تمیز همیشه تو کیف بچه ها باشه که شامل: لیوان، دستمال و دیگر وسایل بهداشتیش باشه! اینجوری بچه هم عادت میکنه و بزرگ هم که شد همیشه این موارد رو رعایت میکنه!

کفش:
لطفاً کفشای اسپرت بخرین. برای کلاس اولی ها و دومی ها کفشای بندی نخرین، مگر اینکه وقت بذارین و یادشون بدین چه جوری بند کفششون رو ببندن!
خط کش و پرگار:
وقتی معلم کلاس سوم میگه خط کش و پرگار و نقاله... لازم نیست برین یه ست کامل خط کش و پرگار مهندسی بخرین! به خدا دیدم بچه خط کش "تی" تو کیفشه یا ست پرگاری که من باهاش نقشه میکشم، مشابهش رو برای بچه ی کلاس سوم خریدن! یه پرگار ساده، یه خط کش 20 سانتی و نقاله ی کوچک ( از همین شیشه ایی ساده ها که زمان ما 50 تومن بود) کافیه به خدا!!!!
ممنون از توجهتون

دوباره شروع میکنم

می خوام دوباره شروع کنم بنویسم! سوژه به اندازه ی کافی دارم، یک کم کمک می خوام و تشویق برای نوشتن!
مرسی از همراهیتون :)
یاسی

2011/06/10

آینه

دختر دایی من تو اتاقش آینه نداشت! مدت ها بود می خواستم به یه بهانه ای براش آینه بخرم. دیگه خورد به این روزای بد! روز سوم داییم ، درست روز مادر بود! روز قبلش رفتم برای همه ی خانومایی که تو خونه ی داییم مونده بودن این چند روز رو یه شاخه گل گرفتم. برای مادرم و زن داییم و مادربزرگم هم کادو گرفتم. گفتم خوبه برای سپیده هم آینه بگیرم، که گرفتم.!

رفتم خونه و با صلاح مشورت مامان کادوها رو دادم و گفتم فردا شلوغ پلوغه دیدم بهتره امروز این کار رو بکنیم. بعد هم آینه ی سپیده رو دادم. تشکر کرد. دیدم زل زد توش. سپیده با لباس سیاه داشت توی آینه رو نگاه میکرد! خودمم حالم بد شد! اومدم از اون حالت درش بیارم گفتم خب خدا رو شکر دیکه تو اتاقت دیگه آینه داری. گفت آره اونم چه روزی!!!!! دیگه انگار دنیا رو زده باشن تو سرم! هر چی فحش بلد بودم تو دلم به خودم دادم، که اینقدر بی فکر عمل کرده بودم! آخه الان وقت آینه خریدن بود؟؟؟ دیگه گفتم ایشالا با لباس عروسی خودت رو توش نگا کنی! خندیدیم! یکم خیالم راحت شد

غم یعنی...

غم یعنی وقتی که اس ام اس روز پدر از نوع خنده دار برات میفرستن و دختر داییم پهلوم نشسته باشه و دلم نیاد بهش بگم چی توش نوشته و آخر شب به جای اینکه بخندم به این اس ام اس ها زار زار گریه کنم!

غم یعنی از جلوی لباس فروشی ها با دختر داییت - برای اینکه حال و هواش عوض شه- رد شی و تو ویترین همه شون نوشته باشه "روز پدر مبارک" ! 

پ.ن: بنده ی خدا فقط یک کلام گفت یاسی بریم تو ماشین بشینیم، حوصله ندارم!

2011/06/05

نوستالژی ها

لطفاً از همه ی آرزو ها، و خواسته هایتان برای خواهرزاده ی بیچاره تان صحبت نکنید! چون ممکنه بعد مرگتون (بعد 120 سال) با دیدن، شنیدن، خوردن، بوییدن... کوچکترین چیزی یاد شما بیافتد! دایی من آدمی بود که وابسته بود به گذشته هاش و نوستالژی هاش! از همه شون برام حرف زده بود!

پ.ن : میفهمید که؟ خیلی بده که دیدن یک ویولونیست، شنیدن یک آهنگ، خوردن بستنی... هم منو یاد داییم میندازه و هنوزم نمیتونم با رفتنش کنار بیام! داغونم! هنوز فکر میکنم مریضه و تو خونه منتظره که برم دیدنش!

2011/06/04

سیاه پوشان شهر من

الان بیشتر از دو هفته اس که به خاطر فوت داییم، بعد هم خاله ی مادرم سیاه پوش شدیم! اینقدر سیاه نمیپوشیدم ( کلاً مانتوی سیاه نداشتم) که هر کی تو دانشگاه منو دید گفت چی شده، تا حالا ندیده بودم سیاه بپوشی!

حالا تو این مدت بیشتر از همه ی وقتای دیگه حواسم به رنگ لباس مردم تو خیابون بود! من عزا دارم، سر تا پا سیاه میپوشم! این همه زن دیگه تو تهران هم عزا دارن؟ شما دیگه چرا سر تا پا سیاه میپوشین؟

2011/06/02

بگذر ز من ای آشنا

خیلی بی رحم شدم! نمیدونم! شاید هم بودم! از رنج بردن کسی که یه روزی خیلی اذیتم کرد ( من هم به همون اندازه اذیتش کردم) لذت میبرم!

پ.ن : گاهی دلم براش میسوزه ، ولی بیشتر اوقات لذت میبرم!

2011/06/01

این روزها،تلفن ما

ایشالا تلفن هیچکی تا 12 شب برای تسلیت و خبر بد زنگ نخوره!

2011/05/30

بی تفاوتی محض

شاید بی رحمانه باشه! ولی برای من وقتی یکی رفت دیگه رفت! هر کسی هم که می خواد باشه! 

پ.ن: خدا نکنه از کسی بدم بیاد! بدتر از اون ، خدا نکنه نسبت به کسی بی تفاوت بشم!

2011/02/16

Dang Show - Whatever Might Be


خوشتر از فکر می و جام چه خواهد بودن
تا ببینم که سرانجام چه خواهد بودن
بردم از ره دل حافظ به دف و چنگ و غزل
تا جزای من بدنام چه خواهد بودن

خوشتر از فکر می و جام چه خواهد بودن
تا ببینم که سرانجام چه خواهد بودن
باده خور غم مخور و پند مقلد منیوش
اعتبار سخن عام چه خواهد بودن

خوشتر از فکر می و جام چه خواهد بودن

غم دل چند توان خورد که ایام نماند
گو نه دل باش و نه ایام چه خواهد بودن

خوشتر از فکر می و جام چه خواهد بودن
تا ببینم که سرانجام چه خواهد بودن
بردم از ره دل حافظ به دف و چنگ و غزل
تا جزای من بدنام چه خواهد بودن

غم دل چند توان خورد که ایام نماند
گو نه دل باش و نه ایام چه خواهد بودن



2011/01/20

ضد سورپریز معده

من عادت ندارم شبا شام بخورم! از اونجایی که معده ام خیلی کوچیکه، دیگه ظرفیت شام رو ندارم
دیروز امتحان داشتم، استرس هم داشتم! صبحونه که نفهمیدم چی خوردم، ناهار هم دو قاشق خوردم و دویدم دانشگا
دیگه شب داییم اینا هم اینجا بودن، ساعت ده بود گشنم شده! عجب حس عجیبی!!! کی؟؟؟ من گشنم شه؟؟؟ دیگه گفتم: مامان گشنمه!!! :دی همه کلی تعجب کردن و کلی سر به سرم گذاشتن! دیگه ما هم دو تا قاشق خوردیم و شب اومدیم بخوابیم:
از زبون معده ام:
این چیه؟؟؟ کیه؟؟؟؟ الان چرا اینجایی؟؟؟؟ مگه نمیدونی ما این ساعت تعطیل میکنیم؟؟؟؟؟ 

پ.ن: خلاصه کلی معده درد گرفتم و رفتم به مامانم گفتم : مامان یه قرص " ضد سورپریز معده" بهم بده!!! :دی

کلاه قرمزی

دیشب دختر داییم این آهنگ رو برام گذاشت! کلی نوستال بود برام! کلی خاطره اومد جلو چشمم
البته فکر کنم همه ی هم دوره های ما با این آهنگ کلی خاطره داشته باشن!


  

2011/01/15

سیستم گوارش

 امروز باید سیستم گوارش رو درس میدادم بهشون! بماند که چقدر لغت داشت و چقدر سنگین بود واسه این بیچاره ها! از یه طرف هم به فارسی نخونده بودن!
فکر کنم نزدیک 5 بار درس رو به فارسی و انگلیسی گفتم! حالا تصورش رو بکنین قسمت آخر رو من باید چه جوری توضیح میدادم؟ 
ترجمه ی جمله ی کتاب رو گفتم که : " چیزای به درد نخور به صورت پسماند از بدن خارج میشن" !!! حالا اون وسط دو تا گفتن ما آخرش رو نفهمیدیم!  حالا من موندم چه خاکی به سرم بریزم! بگم؟ نگم؟ کلاس میره رو هوا خب الان!
که آخر آرش راحتم کرد گفت: "میس ینی میریم دستشویی کار بد میکنیم رو میگین؟؟؟" گفتم : آره!!! همینه" خودشه! (حالا دستشویی رفتن کلاً کار بدی نیس! حالا اینا اگه کار بدی میکنن به خودشون مربوطه) :دی




پ.ن : این عکسی بود که باهاش درس دادم! کتابشون عکس هم نداشت!!!!! خدا رحم کرد به عقلم رسید اینوپرینت بگیرم و کپی کنم! وگرنه چی کار می خواستم بکنم وقتی میگن، مِری چیه؟ روده کجاس؟ ینی چی؟ حالا تصورش رو بکن اینا باید تا دوشنبه لغتای توی این عکس به علاوه یه سری لغت دیگه رو یاد بگیرن! این که هیچی! واسه من بیاد خلاصه سیستم گوارش رو توضیح بده! :دی

2011/01/10

نقاشی رو پاکن

امروز داشتم نتایج بازرسی هِد سوپروایزرمون از کلاسم رو میپرسیدم! 
بعد از گفتن نکات کلی گفت : اون ته کلاس وقتی شما داشتین تکالیف رو نگاه میکردین دو تا از بچه ها داشتن روی پاکنشون نقاشی میکردن! 
حالا من هنوز داشتم مثبت فکر میکردم که لابد گلی چیزی کشیدن
که گفت: تمام نقاشی ها هم مربوط میشده به خانوما!!!
من ذهنم رفت سمت نقاشی دو تا از بچه ها که گاهی تو نقاشیاشون یه خانومی میکشن آخرش موهاشو بنفش میکنن یا یه لباس بنفش واسش میکشن میگن میس یاسمنِ
پرسیدم: خانوما لباس بنفشی نداشتن؟  گفت : نه عکس رادیو گرافی بود
 
پ.ن: ینی من مردم از خجالت! ولی اولاً من این سر کلاس چه جوری نقاشی کشیدن این بچه ها رو اون ته کلاس ببینم؟! بعدم حالا ببینم چه کار کنم؟؟؟ خوب این مامان باباها یه خورده خودشونو جمع کنن جلو بچه هاشون!

2011/01/07

لباس مشکی

هیچ وقت که لباس مشکی نداشتم، لباس مشکی هم نخریدم! چون فکر میکردم نباید اتفاقی بیافته! ولی وقتی قرار باشه اتفاقی بیافته، میافته دیگه! دستِ من و تو و باورهامون هم نیست!

پ.ن : دایی منصور فوت کرد


2011/01/06

قول میدم

این امتحانای لعنتی تموم بشه به خدا آپ میکنم!

2011/01/05

رقص برگها

خاطره ینی با شنیدن "رقص برگها" ی "فریبرز لاچینی" یاد قالب صورتی و مشکی وبلاگی بیافتی که عاشقش بودی و به خاطر حماقت خودت و یکی دیگه پاکش کردی! 
خاطره ینی وقتی "رقص برگها" هرجا که پخش شه همه میگن یاسی احساس کردم وارد وبلاگت شدم!
خاطره ینی وقتی کسی "مسافر کوچولو" میبینه میگه یاسی!