2011/01/20

ضد سورپریز معده

من عادت ندارم شبا شام بخورم! از اونجایی که معده ام خیلی کوچیکه، دیگه ظرفیت شام رو ندارم
دیروز امتحان داشتم، استرس هم داشتم! صبحونه که نفهمیدم چی خوردم، ناهار هم دو قاشق خوردم و دویدم دانشگا
دیگه شب داییم اینا هم اینجا بودن، ساعت ده بود گشنم شده! عجب حس عجیبی!!! کی؟؟؟ من گشنم شه؟؟؟ دیگه گفتم: مامان گشنمه!!! :دی همه کلی تعجب کردن و کلی سر به سرم گذاشتن! دیگه ما هم دو تا قاشق خوردیم و شب اومدیم بخوابیم:
از زبون معده ام:
این چیه؟؟؟ کیه؟؟؟؟ الان چرا اینجایی؟؟؟؟ مگه نمیدونی ما این ساعت تعطیل میکنیم؟؟؟؟؟ 

پ.ن: خلاصه کلی معده درد گرفتم و رفتم به مامانم گفتم : مامان یه قرص " ضد سورپریز معده" بهم بده!!! :دی

کلاه قرمزی

دیشب دختر داییم این آهنگ رو برام گذاشت! کلی نوستال بود برام! کلی خاطره اومد جلو چشمم
البته فکر کنم همه ی هم دوره های ما با این آهنگ کلی خاطره داشته باشن!


  

2011/01/15

سیستم گوارش

 امروز باید سیستم گوارش رو درس میدادم بهشون! بماند که چقدر لغت داشت و چقدر سنگین بود واسه این بیچاره ها! از یه طرف هم به فارسی نخونده بودن!
فکر کنم نزدیک 5 بار درس رو به فارسی و انگلیسی گفتم! حالا تصورش رو بکنین قسمت آخر رو من باید چه جوری توضیح میدادم؟ 
ترجمه ی جمله ی کتاب رو گفتم که : " چیزای به درد نخور به صورت پسماند از بدن خارج میشن" !!! حالا اون وسط دو تا گفتن ما آخرش رو نفهمیدیم!  حالا من موندم چه خاکی به سرم بریزم! بگم؟ نگم؟ کلاس میره رو هوا خب الان!
که آخر آرش راحتم کرد گفت: "میس ینی میریم دستشویی کار بد میکنیم رو میگین؟؟؟" گفتم : آره!!! همینه" خودشه! (حالا دستشویی رفتن کلاً کار بدی نیس! حالا اینا اگه کار بدی میکنن به خودشون مربوطه) :دی




پ.ن : این عکسی بود که باهاش درس دادم! کتابشون عکس هم نداشت!!!!! خدا رحم کرد به عقلم رسید اینوپرینت بگیرم و کپی کنم! وگرنه چی کار می خواستم بکنم وقتی میگن، مِری چیه؟ روده کجاس؟ ینی چی؟ حالا تصورش رو بکن اینا باید تا دوشنبه لغتای توی این عکس به علاوه یه سری لغت دیگه رو یاد بگیرن! این که هیچی! واسه من بیاد خلاصه سیستم گوارش رو توضیح بده! :دی

2011/01/10

نقاشی رو پاکن

امروز داشتم نتایج بازرسی هِد سوپروایزرمون از کلاسم رو میپرسیدم! 
بعد از گفتن نکات کلی گفت : اون ته کلاس وقتی شما داشتین تکالیف رو نگاه میکردین دو تا از بچه ها داشتن روی پاکنشون نقاشی میکردن! 
حالا من هنوز داشتم مثبت فکر میکردم که لابد گلی چیزی کشیدن
که گفت: تمام نقاشی ها هم مربوط میشده به خانوما!!!
من ذهنم رفت سمت نقاشی دو تا از بچه ها که گاهی تو نقاشیاشون یه خانومی میکشن آخرش موهاشو بنفش میکنن یا یه لباس بنفش واسش میکشن میگن میس یاسمنِ
پرسیدم: خانوما لباس بنفشی نداشتن؟  گفت : نه عکس رادیو گرافی بود
 
پ.ن: ینی من مردم از خجالت! ولی اولاً من این سر کلاس چه جوری نقاشی کشیدن این بچه ها رو اون ته کلاس ببینم؟! بعدم حالا ببینم چه کار کنم؟؟؟ خوب این مامان باباها یه خورده خودشونو جمع کنن جلو بچه هاشون!

2011/01/07

لباس مشکی

هیچ وقت که لباس مشکی نداشتم، لباس مشکی هم نخریدم! چون فکر میکردم نباید اتفاقی بیافته! ولی وقتی قرار باشه اتفاقی بیافته، میافته دیگه! دستِ من و تو و باورهامون هم نیست!

پ.ن : دایی منصور فوت کرد


2011/01/06

قول میدم

این امتحانای لعنتی تموم بشه به خدا آپ میکنم!

2011/01/05

رقص برگها

خاطره ینی با شنیدن "رقص برگها" ی "فریبرز لاچینی" یاد قالب صورتی و مشکی وبلاگی بیافتی که عاشقش بودی و به خاطر حماقت خودت و یکی دیگه پاکش کردی! 
خاطره ینی وقتی "رقص برگها" هرجا که پخش شه همه میگن یاسی احساس کردم وارد وبلاگت شدم!
خاطره ینی وقتی کسی "مسافر کوچولو" میبینه میگه یاسی!